الان دقیقا 3 سال و 4 ماه از آخرین پست اینجا گذشته و من در نقش خداوندگاری که سرنوشت این موجود سرخوشو میدونم، برگشتم و باناباوری، میبینم که هیچ کاری براش از دستم برنمیاد و باید ولش کنم تو این دنیای بیرحم به امون خدااا
خوبیش اینه که میدونم تا اون درد و رنج حالا 7-8 ماه فاصله داره و این 7-8 ماه شاید بدون استرس ترین و خوشاااااااااااااااال ترین 7-8 ماه زندگیشه ( تا حالا)
چجوری جلوشو بگیرم که نلغزه؟؟؟؟؟؟؟ که دل بیهوا نبازه؟ ( ازون پست " پس منم دوست دارم" معلومه که انقد آسیب پذیرم مث یه رویه حباب که الان میدونم چجوری قراره بد بترکه)
انگار یه بچه معصومو پیدا کردم و باید موازی باهاش 3 سال راه برم، بهش دس نزنم و نظاره گر فرسوده شدنش باشم...
فرسوده شدم، فر سو ده!
مینویسم باز زووود، قول به خودم ....
یعنی اصلا می شه که آدم یه روزی نیمه ی گمشده شو پیدا کنه؟کسی که واقعا و بعد از چند سال هم عین روز اول دوستش داشته باشه و با تمام وجود بدونه که از اون بهتر نیست و اونم همین حسو داشته باشه؟
نه باورم نمی شه...
وگرنه که دیگه اصلا تنهایی معنی نداشت ...
ای بابا دارم جفنگیات می گم ...
فکر کنم این روزا تا قبل از مرگم آخرین روزایی باشه که اینقدر بیکارم!!! واسه همونه چرت و پرت می گم ..
و البته تنهام .. بعد از 4 سال پر از حرکت و شور و هیجان عادت به اینهمه سکون و سکوت و خلوت ندارم .
سال نو مبارک
امیدوارم سالی پر از سلامتی باشه.. که بقیه چیزها نمک و فلفل زندگیه و هممون خوب عادت داریم که تحملشون کنیم.
و همچنین آزادی برای همه ی هموطنام رو از خدا می خوام..
خدایا ... نظری هم سوی ما کن ...