نمی دانم آیا می توانم سرم را بر شانه های شما بگذارم و اشک بریزم؟ با دست های فروافتاده و رخوت خواب آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می آید به شما پناه بیاورم، در حالی که سخت مرا بغل زده اید و گرمای تن خود را به من وامی گذارید،گاهی با دو انگشت میانی هر دو دست نوازشم کنید و دنده هام را بشمارید که ببینید کدامش یکی کم است و گاه که به خود می آیید با کف دست ها به پشتم بزنید آرام؟ بی آنکه کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کندکه من چرا گریه می کنم، چه مرگم است؟ بی آنکه بپرسید من که ام، از کجا آمده ام ، و چرا اینقدر دل دل می زنم ، مثل گنجشک باران خورده؟
قسمتی از کتاب " پیکر فرهاد " نوشته " عباس معروفی"
ببین آقا جان ..
اگه می تونی ، وقتی بارون می باره ، بپری زیر بارون و بدوی و جیغ بکشی و تو چاله چوله هاش بپری و شلپ شلوپ راه بندازی..
اگه وقتی یه کپه برگ خشک رنگارنگ پاییزی دیدی ، دلت خواست بپری روشونو صدای خش خششونو دربیاری و کیف کنی..
اکه بتونی هروقت عشقت کشید با یه آهنگ شاد عین دیوونه ها برقصی..
اگه وقتی یه کوه رو دیدی بلافاصله هوس بالارفتن ازش رو می کنی..
اگه تو ذهنت رویای اینه که تموم زبونای دنیارو یاد بگیری و به تموم کشورهای دنیا سفر کنی و ملیت همه اونارو داشته باشی..
اگه شلوار کردی می پوشی و می تونی واسه خندوندن کسایی که دوسشون داری اونو تا زیر چونت بالا بکشی..
اگه می تونی بخاطر کسی که دوسش داری از روی مکان و زمان رو با بلندترین قدم ها پرواز کنی..
اگه هنوزم موقع های ناراحتی با یه شکلات که با محبت بهت داده می شه کلی خوشحال می شی..
اگه حاضری میلیاردها تومن پولت رو واسه یه لبخند مادر و پدرت فدا کنی..
اگه وقتی ساعت 10 شب می گذره هوس بیرون رفتن از خونه می کنی و دوس داری هوای شبای تهران رو با ولع نفس بکشی..
اگه می تونی حتی اگه صداتم قشنگ نباشه اگه دلت خواست بزنی زیر آواز..
اگه هنوزم دلت خیلی چیزا می خواد و بیشتر وقتا تنهایی رو دوس نداری..
اگه هنوزم مثل بچگیات وقتی عکس ازت می گیرن سعی می کنی گنده ترین لبخندتو تحویل عکاس بدی..
اگه با خریدن یه کتاب اونقدر خوشحال می شی که با هیچ چیز دیگه نمی شه مقایسه ش کرد ..
اگه هنوزم قلبت آماده ست واسه دوس داشتن همه آدمای دنیا..
و اگه بتونی در عین اینکه به چشم بقیه خیلیم مغرور و آدم حسابی باشی واسه من یه احمق واقعی باشی..
پس منم واست یه احمق واقعی می شم!
آره !پس منم دوست دارم!